آرتین آرتین ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

آرتين شیرینی زندگی مامان وبابا

هديه روز پدر

آرتينم چند روزه مامان مي خواه واسه بابايي كادو بخره ولي نميدونه چي بخره ولي مامان نسي بالاخره تصميمشو گرفت از طرف گل پسرم واسه بابارضا كادو مي خرم حالا چي آحان پيدا كرديم كتاب وتوپ حالا چه كتابي ماماني 5شنبه 2ساعت فقط دنبال كتاب وتوب گشت بالاخره پيداكردم-اسم كتابا اينا بودن بچه هايمان به ما چه مي آموزند&رابطه والدين با كودكان بعدشم 1توپ فوتبال باحال خريدم وروي توپم نوشتم (باباي عزيزم روزت مبارك هديه من براي روزهايي كه همبازي هم خواهيم شد امضا آرتين 26/03/1390) همره با 1كارت تبريك كوچولوي ماماني وشب به بابايي دادم نميدوني قيافيه بابايي چه شكلي شده بود الهي قربون پسرم بشم من اون موقع شماهم بيدار بودي ومدام...
28 خرداد 1390

سونوي باحال

الهي قربون پسري بشم من  11خرداد وقت دكتر داشتم وبا ماماني رفته بودم دكتر خانم دكترم بعد از معاينه خواست سونو بكنه آخه از آخرين سونوم13 گفته گذشته بود شما خيلي ناز تو شكم ماماني بودي سرت كاملا پايين آمده بود وهمه چيز هم خوب بود كه خانم دكتر گفت كه نيني تون 100 درصد پسره چون بيضه هاتو ديده بود بعد يه دفعه قيافه خانم دكتر عوض شد ومدام قربون صدقه رفت آخه آرتين جونم گل پسرم يه دفعه انگشت شستتو  بردي تو دهن وشروع كردي به مك زدن انگشتت اما يهو فكر كنم فهميدي ماداريم نگات مي كنيم ديگه تكرار نكردي الهي قربرنت بشم كه دل همه ي مارو بردي ماماني وخانم دكتر اونقدر ذوق كرده بودن كه نگو ...
24 خرداد 1390

سيسموني

پسر گلم ماماني تقريبا بعد از عيد مشغول خريد كردن براي شما پسريه چون شما اولين نوشون هستي حسابي دارن حال ميكنن منم گه گاهي با ماماني ميرم خريد25 ارديبهشت من وماماني رفتيم براي شما تخت وكمد ديديم بعد27 هم رفتيم اونارو خريديم پسرم الهي قربونت بشم تختت آبيه كاغذ ديواري اتاق آرتينم اونم آبيه همراه با عكس حيووناي نانازي 11خردادهم رفته بودم دكتر واونجا تمام خريدامونو با ماماني وبابايي كرديم .پسر گلم ماماني گفته 18 خرداد سيسمونيتو مياره چون ماه رجبه تازه امشب شب ليله الرغائب هم هست الهي قربونت بشم كه تمام مراسمت توروزاي خاصه غروب 5شنبه ماماني وسايلاي شازده پسرمو آورد وتا ساعت 9طول كشيد تا ما اتاق آرتين جونو مرتب كرديم پسرم نميدوني چقدر با اتاقت حال...
21 خرداد 1390

پسرم-افراسياب

١٧ اسفند تولد 29 سالگيم بود ومن تصميم داشتم كه امروز حتما برم سونو براي تعيين جنسيت وساعت 6 دكتر برام وقت داده بود اونقدر استرس داشتم كه ساعت30/3 ازشركت مرخصي گرفتم ورفتم خونه و6 رفتم دكتر وبابا رضاهم اومد بابا رضا دلش دختر مي خواست ولي ميدونم ته ته دلش پسر دوست داره اونم از جنس شولوغش من نميدونم منم دختر مي خواهم ولي ته ته ته دلم پسر دوست دارم قبلا گفته بودم كه خواهر شوهر حامله بود ني ني اونم دي بدنيا اومد و1دخمل ناز به همين خاطر خانواده شوشو پسر مي خواستن باباوداداش منم ميگفتن فقط پسر وهمه منتظر اين روز مهم بودن دكترم بعداز كلي معاينه گفت نينيمووووووووووووووووووووووووووون پسره واي خداي من 1پسر نميدونيد وقتي دكتر داشت تو سونو همه جاي نينيم...
18 خرداد 1390

صداي قلب

٣٠ دي ماه ماماني برام وقت دكتر گرفته بود ومن تو12 هفته بودم دكتر اول 1كوچولو معاينم كرد بعد گفت مي خواهد صداي قلبشو بشنوه من تا اون موقع حس خاصي نداشتم ولي 1 دفعه همچين صداي جالبي شنيدم كه نگو واي خدا صداي قلب نينيم بود دوست داشتم گريه كنم ولي ماماني كنارم بود ازش خجالت كشيدم
18 خرداد 1390

سونو

قرار بود ما تا حتمي شدن بارداري به كسي چيزي نگيم ولي من طاقت نداشتم وزودتر به مامانم گفته بودم ولي به بابا رضا گفته بودم كه به هيچ كس حرفي نزدم و17 آذر رفتم سونو ودكتر گفت كه همه چي طبيعيه و 1 نيني تو دلم دارم بعد از اينكه ما از مطب اومديم بيرون بابا رضا ديگه طاقت نداشت وبه همه خبر داد نميدونيد چه خبري شد تلفن پشت تلفن حالا من از خجالت نميدونستم چي كار بايد بكنم ...
18 خرداد 1390

آزمايش دوم

من فقط 2روزتونستم طاقت بيارم وشنبه 29 آبان دوباره رفتم آز دادم وگفتن كه جواب مثبته نميدونيد چه حالي داشتم در ضمن ما 28 آبان ماه هم يعني ديروز خونه قولنامه كرديم نميدونيد واقعا چه حالي داشتم واز ازمايشگاه مستقيم با بابا رضا رفتيم بهترين رستوران و2نفري جشن گرفتيم واي خدايا چقدر خوشحالم   ...
18 خرداد 1390

آزمايش اول

اواسط آبان 89 من وقت دكتر داشتم دكتر سونو كرد وگفت همه چي طبيعيه وشما تا چندروز ديگه پري ميشه منو نميگي ديگه داشتم وا ميرفتم ولي بابا رضا ميگفت حتما مصلحت كاراينجوريه 1هفته گذشت وخبري نشدتا 27 آبان و منم دلو زدم به دريا ورفتم آزمايشگاه اونقدر رفته بودم آز دكترا مي شناختنم گفتن نيم ساعت طول ميكشه منم كاري نداشتم نشستم اونجا 1دفعه دكته اومد گفت كه مشكوك به بارداريه ولي 100درصد نيست نميدونيد چه حالي داشتم نميدونستم خوشحال باشم يا نگران ولي سريع به بابا رضا زنگ زدم واون ميگفت كه حتما حتما جواب مثبته دكتر گفت 3روز ديگه بيا تا جواب حتمي رو بهت بديم ...
18 خرداد 1390

معرفی

سلام به همگی من همین الان عضو گروه شدم .من مامان آرتینم وآرتین جونم ١ماه دیگه بدنیا میاد.
17 خرداد 1390
1